عصر ایران؛ ناصر فکوهی/ استاد انسان شناسی دانشگاه تهران:
در شرایط بسیارسختی که امروز کشور ما با آن روبروست، شامل موقعیت بسیار وخیم اقتصادی، فساد گسترده، اختلافات میان مسؤولان، نبود استراتژی روشن برای حکمرانی مسائل اجتماعی، فشارهای اجتماعی، تنشها و بیثباتی میان مردم و میان مردم و دولت، تهدیدهای جهانی، پیآمدهای ویرانگر جنگ 12 روزه و خطر یک جنگ و ویرانیهای جدید، تحریمهای بینالمللی و بیعدالتی گستردهای که در سطح بینالمللی شاهدش هستیم، یک پرسش دائم بر سر زبانهاست: چه باید کرد؟
پرسشی که نه امروز، که سالهای سال هست همه از هم میپرسند، بیآنکه پاسخ هیچکدامشان بتواند دیگری را قانع کند. اما پرسش دیگر و شاید مهمتر آن هست که دستاندرکاران و مدیران و به یک عبارت کوتاهتر، صاحبان قدرت تصمیمگیری در همه ردهها، چه باید بکنند؟
آنچه در زیرمیآید پاسخی به این پرسش در قالب یک پارادایم تحلیلی و نه مجموعهای از راهکارهاست که بارها و بارها در مقالات بیشماری به آنها اشاره کردهایم.
در اینجا ادعای ما این نیست که این پاسخ، بهتر و تیزبینانهتر و کاراتر از پاسخهای دیگران و یا حتی پاسخهای پیشین خود نگارنده باشد. و تنها تفاوت در آن هست که تلاش کردهایم قالب آن را به تحلیل پارادیمی ببریم.
به باور ما نه ارائه راهحلهای عملی، نه توصیه و هشداردادنهای بیش از حد، تا زمانی که تغییراتی اساسی در پارادایمهای حاکمیتی ایجاد نشود، هیچ گرهی را از گرههای اساسی ما باز نخواهد کرد و البته فراموش نکرده و نمیکنیم لزوم و ضرورت حاد خروج از انفعال و نداشتن چشمانداز تنها شامل مسئولان نخواهد گردید بلکه مردم نیز در حد توانشان باید چنین کنند، اما بنا بر منطق، توان مردم عادی به خاطر در دست نداشتن اهرمهای تصمیمگیری در مقاطع مهم، بسیار کمتر و غیر قابل مقایسه با کسانی هست که به هر شکل و صورتی در این ردهها قرار دارند.
مردم عمدتا تنها در چارجوب زندگی روزمره خود توان کنش دارند و آن هم در شرایطی که بحران به حدی نرسیده باشد - حال آن که اکنون رسیده -. از این رو اینکه امروز در این شرایط سخت و فشارهایی که از هر سو بر مردم وارد خواهد گردید، به جای تاکید بر نقاط کور و تیرهای که ریشه اصلی وضعیت موجود هست، بازهم انگشت اتهام را به سوی آنها بگیریم و از آنها انتظار گرهگشایی داشته باشیم، به نظر من کاملا نه تنها به دور از عقلانیت، بلکه حتی به دور از اخلاق هست.
اما برای آنکه بتوانیم نظر خود را درباره آنکه بهترین و عقلانیترین اقدامات برای دستاندرکاران در شرایط کنونی و برای بهبود شرایط موجود (ولو به طور نسبی) به سود مردم و ایجاد احساس آرامش و دور کردن دغدغههای گوناگون از آنها و زنده کردن امید در دلشان چه امکان داردد باشد، باید تاکیدمان را بر خلأی بگذاریم که در نبود یک استراتژی و گفتمان روشن و با چشماندازی پراگماتیستی در زمینه سازمان اجتماعی به خاطر سالهای سال، بیتوجهی در سطح تصمیمگیری با آن روبرو هستیم.
بیائیم در آغاز به دوگانهای که در آغاز این یادداشت به آن اشاره کردیم، بازگردیم: در طول تاریخ معاصر و هراندازه به دوران کنونی نزدیکتر شدهایم، دو رویکرد رادیکال و تندروانه از یکسو و معتقدل و عقلانیت یافته، از جهات دیگر از یکدیگر بیشتر فاصلهگرفتهاند. و شاید برای اکثریت مخاطبان ما روشن باشد که با وضعیتی که جهان کنونی در حال تجربه کردنش هست، این فاصله گرفتن به سود سویه نخست (تندروی) بوده هست. ولو آنکه در قالبی دروغین مدعی قرار داشتن در سویه دوم (عقلانیت) بوده هست.
آرمانشهر رادیکال ها درقرن بیستم
مثالی بزنیم: گروههای رادیکال و انقلابی از یک سو و گروههای خشن نظامی و تروریست از جهات دیگر در تمام طول قرن بیستم زیر پوشش نوعی رادیکالیسم چپ یا راست، تلاش کردند چشماندازهای جهانی بهتر و آرمانشهری را برای مردمشان ترسیم کنند و راههای طولانی و سخت رسیدن به آن جهان را، رفتارهای رادیکال، انقلابی و شورشی و غیره نشان دهند. بنا بر این ادعا، گفتمان، عملکرد و در یک کلام استراتژی و تاکتیکهای تندروانه و چشمگیر لزوما ما را با سرعت و اطمینان بسیار به اهداف آرمانشهری رسانده و دوام آن آرمانشهر را نیز بیشتر خواهد کرد.
بدین ترتیب بوده هست که در قرن بیستم با پیدایش و رشد باورهایی استعلایی به مفاهیمی اسطورهای، اما کاملا زمینی، همچون «پیشرفت»، «ملیگرایی»، «انقلاب»، «کودتا»، «جنبشهای پیشرو»، «توطئههای سیاسی»، «تبلیغات سیاسی» و یا حتی رفتارهایی سرسختانه همچون «سرکوب» و «اختناق» و غیره در جهت رسیدن به «آرمانشهر»، ظاهر شدند.
این در حالی قرار دارای بود که در سویه دوم، یعنی اعتدال و عقلانیت، تنها برگونهای «ذاتگرایی» تاکید میشد، که لزوما سبب کنار رفتن اهداف نامناسب و زشت و خشونتآمیزوغیراخلاقی و جایگزینی آنها با اهداف وعملکردهای اخلاقی، خوب و شایسته و انسانی خواهند گردید: اینکه تصور کنیم اهداف اعلام شده و کنشگران اجراکننده آنها چنانچه افرادی ذاتا خوب و شایسته باشند، نتایج نامکان داردند جز رسیدن خودکار به آرمانشهرها باشند.
شکست هر دو گروه را امروز بعد از گذشت یک دوره حداقل صدساله امکان دارد مشاهده کرد: کودتاگران نظامی و سرکوبگران و توطئهگرانی که تصور میکردند همه چیز را امکان داردند با تکیه به ثروت و قدرت پلیسی و نظامی خود به پیش ببرند، هرچندین توانستهاند به بهای کشتارهای گسترده و خونین، خاموش کردن مطالبات مشروع مردم از میان بردارند، خود بهتر از هر کسی میدانند که موقعیتی شکنندهتر از همواره دارند؛ وانقلابیون روز گذشته امروز تقریبا در همه جا در موقعیت زورگویان و سودجویان جدید و اغلب بیرحمتر از کسانی که علیهشان مبارزه میکردند، مشاهده میشوند.
شکست به گواه بیلانها
بنابراین تندروی یا رادیکالیسم، به معنای استفاده از روشهای سخت، خشونتهای مدعی مشروعیت داشتن، میانبُرزدن، شتاب و از میان برداشتن همه موانع سر راه از طریق زور، توطئه یا ریاکاری و تطمیع تقریبا همواره با شکست روبرو شدهاند.
بیلان دیکتاتورهای شکستخورده جهان سومی، و جنبشهای انقلابی و حتی ضداستعماری که به قدرتهای سرکوبگر و نوکران جدیدی برای استعمارگران تبدیل شدهاند، نتایجی هستند که به باور ما هم بیپایه بودن نظریات انقلابی و هم بیفایده بودن نظریات ضدانقلابی را نشان میدهند: پوپولیسم چه در راست چه در چپ، چه در شرق و چه در غرب، چه با بهره برداری از پایه و چه با تکیه بر نخبگان با شکست مطلق و بحران جهان کنونی روبرو شده هست.
اسطوره زدگی
بنابراین برای پاسخ به پرسش بالا، امکان دارد به صورت منطقی از این رویکرد واقعبینانه به نظامهای سیاسی و کاربردهای شکستخورده یا نسبتا موفق در آنها حرکت کرد. اینجاست که با یکی از مشکلات اساسی در کشور خود روبرو میشویم که عقلگرایی را به شدت به زیر یورش میبرد: اسطورهزدگی نسبت به گذشته و آینده که عامل اصلی و اساسی، روانپریشی و زمانپریشی و بیخبری و ندانمکاری و کژرفتاری و فساد در زمان حال و احتمالا در چشمانداز کوتاه و میان مدت خواهد گردید.
این اسطورهزدگی، یعنی به گونهای خود را مرکز عالم تصور کردن، هزینههای سنگین و متعددی دارد که نخستین آنها ندیده گرفتن یا ندیدن واقعیتهای پیچیده جهان امروز هست. جهانی که هر چه بیشتر و بیشتر در آن از وضعیت تکجهانروایی(universalism) گذرخواهد گردید و به موقعیت چندینجهانروایی(pluriversalism) و پیچیدگی سیستمیک(systemic complexity) رسیده و میرسیم. برای این کار مسئولان، دستاندرکاران و نخبگان ما باید هرچه بیشتر از حبابهایی که در گونهای تخیل و گفتمان ِ«شبهواقعی» برای خود ساختهاند، به جسارت و پختگی و عقلانیتی برسند که مسائل را رودررو ببینند و برای مردم خود استراتژی و چشماندازهای روشنی تدارک ببینند.
این «واقعیت واقعی» چیست که برغم همه آلترناتیوهای جعلی و توطئهها و ریاکاریها و نفوذها و دادههای تصنعی، گزندی چندینان نمیپذیرد: باید بگوییم بنا بر شهادت و تحلیلهای گسترده و متعدد مهمترین متخصصان مستقل علوم اجتماعی و سیاسی در سراسر جهان، آنچه امروز در جهان شاهدش هستیم، نه چندین بحران محلی و منطقهای کوچک و بزرگ، بلکه در مقیاس بزرگ و بیسابقه، مجوعهای از درگیریها، تنشها، جنگها و توطئههای سیاسی، دخالتها و ایجاد گاه حتی تصنعی و موقت ِموقعیت پیچیده ژئوپلیتیک بینالمللی و ملی هست. مقیاسهایی که مورد بحث ما هستند از پس از جنگ جهانی دوم تاکنون مشاهد نشدهاند.
به صورتی که در بسیاری موارد همچون در آمریکای ترامپ، اروپای غربی، روسیه پوتین و چین و هند، شرایط را با وضعیتی شبیه برهه زمانی فاصله دو جنگ جهانی قرن بیستم (1918تا 1940) مقایسه میکنند. جهان آبستن حوادث بزرگی هست که پهنه آنها برخلاف تصور بسیار فراتر از خاورمیانه یا آسیای جنوبشرقی میروند. و این در موقعیتی اتفاق افتاده و ادامه دارد که رهبران قدرتهای بزرگ جهانی و وابستگان آنها در شرق و غرب از بیکفایتترین، تبهکارترین و بیرحمترین کنشگرانی هستند که انسانیت تاکنون به خود دیده هست.
نتیجه نیز روشن هست: این گروه با برتری دادن سیستماتیک به «اقتدارگرایی»، داروینیسم اجتماعی و نفرتپراکنی و دو یا چندین قطبی کردن جوامع خود و ایجاد نفرت و دشمنی و تعارض میان این قطبها، همه جا تلاش میکنند دموکراسی را بیکفایت نشانداده و جایگزنش را «اقتداگرایی فنسالارانه» معرفیکنند.
بحثی که به آن باز خواهیم گشت و ریشههایش را در فلسفه سیاسی جدید (کورتیس یاروین، نیک لند و روشنگر تیرگی یا جنبش ارتجاعی نو NRx) فیلسوفانی که آمریکای ترامپ و نولیبرالیسم بریتانیایی را به سرمایهداری نولیبرال-فنسالار-حزبی ِ اقتدارگرای چین متصل میکنند، در مقالهای دیگر به صورت مفصل خواهیم پرداخت.
اما در اینجا همین اکتفا میکنیم که بگوییم: همه جا تلاش خواهد گردید به جای دامن زدن و گستردن سیاستهای همافزایی، آشتی و رشد در تنوع، همیاری وهمزیستی میان فرهنگها و گروههای عقیدتی، نژادی، قومی، سیاسی و غیره، حرکت کنند و بدین ترتیب ما را در برابر یک فاجعه تمامعیار قراردهند: جهان بر لبه پرتگاه خطرناک نه فقط یک مصیبت زیستبومی، بلکه همراه آ« و شاید پیش از آن، یک نوفاشیسم ِ الیگارشیک و پوپولیستی ِ سیاسی و یک جنگ سرد و زیر پوستی که هر آن ممکن هست به جنگی گرم تا حد نابودی یا پسرفت اساسی کل بشریت پیش رود.
تلفن همراه، بخشی از بدن و ذهن
برای ارائه نمونهای در دسترس از این وضعیت امکان داردیم شبکههای اجتماعی را رصد کنیم که امروز در همه جا همه را درون خود فرو بردهاند و تصویر بارز آن را در انسانهایی ببینیم که در تمام جهان، تلفن همراه به بخشی از بدنشان و در واقع ذهنشان افزوده شده هست.
این شبکه امروز به نوعی، زیستچندین اوقات (معادل روستا در انقلاب کشاورزی و شهر در انقلاب صنعتی) برای کنشگران اجتماعی هست. این کنشگران، چه بخواهند و چه نه، شکل و شیوه ارتباط و کنش سیاسی و اجتماعی، چارهای جز گذر و حضور پیوسته و هرچه بیشتر در شبکه ندارند. و اینجاست که موقعیت و تصویر عمومی شبکه را امکان دارد به مثابه نمونهای آرمانی (در معنای وبری این واژه) از کل جامعه شمرد.
هرکسی ولو با بدترین پیشینه سیاسی و اجتماعی، بدون کمترین مشروعیتی، و حتی با کارنامهای که از هر لحاظ و در همه زمینهها ورشکسته و غیر قابل قبول هست، در حال نظر دادن روی پلتفرمهایی هست که نه کوچک بودنش معنایی دارد و نه میلیونی بودنش. و هم از این روست که این عرصه به پهنهای بزرگ برای همه دولتها برای پیش بردن اهداف سیاستزده و منافع کوتاه مدتشان نیز بدل شده هست.
واقعیت امروز با آخرین فناوریهای اطلاعاتی، خود بدل به یک امر به شدت قابل دستکاری شده و بنابراین ، اگر نقاط شاخصی همچون «حقیقت» و «شواهد» و «اسناد» تا همین سالهای اخیر هنوز معنا و تاثیری داشتند امروز میبینیم که همه این شاخصها در حال رنگ باختن هستند.
جهان پیچیدهای با پیچیدهترین مسائل و درگیر بیشترین میزان دستکاریهای نظامهای سودجوی خصوصی و دولتی و به شدت افسونزده با «کارایی» اقتدارگرایی، در برابر «شکنندگی» دموکراسی، نیاز به آن داشته و دارد که هوشمندترین، اخلاقیترین، متعهدترین و البته کاراترین کنشگران اجتماعی در آن در ارکان قدرت قرار بگیرند. روشن هست که معنای این سخن آن نیست که باید «متخصصترین» یا «فناورترین » افراد در این نقاط تصمیمگیری باشند، زیرا تخصص بدون اخلاق و عدالت بوده که کار را در بسیاری موارد به فجایع کنونی در جهان رسانده هست.
محلی گرایی به جای نگاه جهانی
در آنچه گفتیم، این امر قاعدتا بدیهی اما به روشنی غیرقابل درک برای اکثریت دستاندرکاران و مدیران ما ولی حتی برای بخشی بزرگ از مردم و نخبگان غیردولتی ما وجود دارد که شرایط ایران را با نوعی «خودمحوربینی» باورنکردنی زیر نگاه خود گرفتهاند. این امر هر چندین در جناحهای تندرو بسیار بیشتر هست، اما نمیشود تصور کرد که سایر جناحها و گروههای سیاسی و اجتماعی از آن در امان هستند. این پدیده که پیشینهای طولانی در شناخت فرهنگ دارد را ما «محلیگرایی» (localism/provincialism) میرساند که بر اساس آن ولو در جهان و محافل و نهادهای آن حضوری فیزیکی داشته باشیم، حضوری واقعی و موثر نداریم. و منظور از جهان نیز، هم جهان برونمرزی هست و هم جهان درونمرزی یا جامعهای که در آن زندگی میکنیم.
بنابراین در اینجا نیز امکان دارد همچون همواره فهرستی تکراری از راهحلهایی داد که امکان داردند به بهبود وضعیت کمک کنند (فهرستی که صدها بار گفته و تکرار کردهایم و هم امروز نیز بسیاری هر روز در همه جا بیان میکنند) اما تا زمانی که این پارادایمهای اساسی در رویکردهای رسمی و غیررسمی نتوانند به خوبی درک شده و بدل به استراتژیهای پایدار برای حکمرانی شوند و در مسئولان و دستاندرکاران و از آن راه در مردم درونی گردند، ولو آنکه این امر به صورتی آرام و در زمان انجام گیرد، اینکه ما راه به آرمانشهری حتی نسبتا پایدارخواهیم بُرد، توهمی بیش نیست.
بنابراین باز هم تکرار می کنم، به سادگی امکان دارد آنچه دهها و بلکه صدها بار تکرار کردهایم بار دیگر تکرار کنیم: تامین نیازهای اولیه زندگی مردم در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان به حد شایسته آن، به حداکثر رساندن همه آزادیهای اجتماعی و سیاسی و رسانهای و ارتباطی به بالاترین حد ممکن و کاهش فشارها در این زمینهها تا کمترین حد ممکن؛ تنشزدایی با جهان در بیرون و با جامعه خود در درون، از طریق پرهیز سیستماتیک از گفتمانهای تنشآمیز و تندروانه و رادیکالیسم توخالی و البته مبارزه گسترده با فساد و شاخههای بینهایتی که در جامعه ما پیدا کرده هست. اینها راههایی هستند که بارها و بارها به آنها اشاره شده و در هر بخشی متخصصان همان بخش برایشان عملکردهایی روشن و قابل اجرا با سرعت و تاثیرگذاری روشن و محسوس، ارائه دادهاند، اما هیچ یک از اینها بدون ارادهای، پایهای و ضروری به خاطر نبود باور به پارادایمی که در بالا تلاش کردیم، به جایی نرسیده و به احتمال زیاد نخواهد رسید.
دور خود چرخیدنهای بی پایان
در یک نتیجهگیری نهایی باید بیان کرد تقلیل بحث به اینکه ما با دو تمامیت روشن با مرزهای دقیقی روبرو هستیم که در یک سو تندروی و رادیکالیسم قرارگرفته و در سوی دیگر عقلانیت و اخلاق، هرچندین در این دوگانه و به صورتی انتزاعی و زبانی، نادرست نیستند، ولی در ترسیم مرزها و عدم درک پیچیدگییی که میان این دو سویه وجود دارد، به شدت در اشتباه خواهد قرار دارای بود و به همین دلیل نیز حرکاتی که مشاهده میکنیم به دست و پا زدنهای بیحاصل و یا دور خود چرخیدنهایی بیپایان شباهت دارند که دلیلش نه اختلاف بر سر راهحلها، بلکه عدم باور به ضرورت نیاز مبرم به درک و پذیرش و درونی کردن این موقعیتهای جدید پیچیدگی و چندینجهانروایی هست.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر اعلام جدیدترین قیمت ارز، طلا در بازار امروز 1404/07/28
دیدگاهها