خبرگزاری تسنیم ـ فاطمه مرادزاده: سال 1390 (2011م) از زندانهای مخوف رژیم صهیونیستی آزاد گردید، یکی از 1027 اسیری قرار دارای بود که در قالب توافقنامه مبادله اسرا به غزه برگشت؛ به همانجایی که با درد و رنج گرسنگی در آن بزرگ گردیده قرار دارای بود. یحیی پیشتر رنج آوارگی را چشیده و حالا خاطرات تلخ اسارت هم به آن اضافه گردیده قرار دارای بود.
وقتی به اسارت گرفته گردید، یک جوان 26 ساله قرار دارای بود. 22 سال اسارت در سختترین شرایط در سلولهای جهنمی صهیونیستها یحیای جوان را آبدیده کرد، محکم و قوی و مبارز؛ آنقدر که هنوز جای زخمهای اسارتش خوب نگردیده، دوباره مبارزه علیه اشغالگران را از سر بگیرد و 12 سال بعد، یعنی در مهرماه 1402 اعجاب طوفانالاقصی را رقم بزند.
تاریخ تکرار خواهد گردید
حالا انگار تاریخ تکرار گردیده هست؛ حدود 2000 اسیر فلسطینی و به عبارت دقیقتر 1968 اسیر همین چندین روز پیش در یک توافقنامه آتشبس میان حماس و رژیم اشغالگر، و در ازای آزادی گروگانهای صهیونیستی، به غزه برگشتند، مثل همان سال 1390 که 1027 اسیر فلسطینی از سلولهای نمور اشغالگران آزاد گردیدند و با زیبایی حضور و عطر وجودشان، غزه گلزار گردید و در میان این گلزار، یحیی سنوار مثل گل آفتابگردانی درخشید و با همراهی همبندیهای آزاد گردیدهاش، پنجرهای به افقهای روشن در آیندهی نه چندینان دور غزه گشود.
حالا 1968 اسیر دوباره از شکنجهگاههای صهیونیسم آزاد گردیده و به غزه برگشتند و کسی چه میداند شاید 1968 یحیی سنوار...
.
1968 قصه تلخ و شیرین
اسرای فلسطینی که دوشنبه 21 مهرماه جاری از چنگال اشغالگران رها گردیدند، هر کدام یک قصهاند؛ قصههایی به قدمت عمری که از خدا گرفتهاند و بخشی از آن در رنج اشغالگری گذشته و بخشی در شکنجهگاههای صهیونیسم...
1968 قصه که صبح دوشنبه به شیرینترین فصل خود رسیده قرار دارای بود؛ به آزادی، به تنفس در هوای پاک فلسطین... به وصال، به دیدار پدر و مادر و زن و فرزند ...
.
ابوسعید آزاد گردید، خانوادهاش دوباره زنده گردیدند
یکی از قشنگترین قصهها، قصه ابوسعید قرار دارای بود. سلول انفرادی، گرسنگی دادن و آزار و تحقیر و شکنجه جسمی، مقاومت ابوسعید را درهم نشکسته قرار دارای بود، برای همین سربازان اشغالگر پا را فراتر گذاشته و با شکنجههای گردیدید روانی به دنبال شکستن غرور و مقاومتش قرار دارای بودند ...
بیان کرده قرار دارای بودند خانواده و همسر و فرزندانش را کشتهاند؛ شکنجهای که امکان داردست مثل خوره به جان ابوسعید بیفتد و از درون فرو بریزد.
وقتی ابوسعید همراه کاروان آزادگان به خانه برگشت، حیران قرار دارای بود؛ حیران میان یک شادی بزرگ که آزادی قرار دارای بود و یک مصیبت بزرگتر، یعنی مواجهه با سکوت مرگبارِ خانهی تهی از عزیزانش ...
ابوسعید خودش را به زور به ایستگاه بالای پلهها رساند... هر چقدر به درِ ورودی خانه نزدیکتر میگردید، پاهایش سنگینتر و اندوهش عمیقتر میگردید ... درست وقتی انتظارش را ندارای بود و بغضی غریب مثل آتشی گداخته توی گلویش نشسته قرار دارای بود، زنی جوان با یکی دو جست به آغوشش پرید... و یکی دو دقیقه بعد، دو فرزند زیبایش...
حالا اندوه فقدان عزیزان، جایش را به شوکی عظیم داده قرار دارای بود؛ آنقدر که به پای جگرگوشهاش بیفتد و ناباورانه او را غرق بوسه کند.
خانواده ابوسعید زنده قرار دارای بودند و اشغالگران با یک خبر جعلی، او را فریفته و آزرده قرار دارای بودند.
انگار که خواب میدید، یا شاید تازه از خواب برخهسته قرار دارای بود... هرچه قرار دارای بود، حالا زندگی حتی در میان ویرانههای غزه زیباتر از هر زمانی قرار دارای بود...
.
شکلات نمیخواهم، من تو را میخواهم
احمد یکی دیگر از اسرای آزادگردیده قرار دارای بود. 2 سالِ سخت با رنج گرسنگی، کمخوابی و آزار و اذیت را در شکنجهگاههای صهیونیسم پشت سر گذاشته و حالا در میان انبوه هستقبالکنندگان، روی زمین، در مقابل مادر زانو زده قرار دارای بود.
خدا میدانست دلتنگی، سینه کدام یک را مچالهتر کرده هست، پسری که یکریز بوسه روی گونههای مادر میکاشت، یا مادری که شنیده قرار دارای بود اسرا گرسنگی کشیدند و حالا میخوهست تکهای شکلات در دهان دلبندش بگذارد...
احمد اما همچنان مادر را غرق بوسه انجام میدهد و در حالی که دستهایش به دور گردن او حلقه گردیده هست، بیان میکند: شکلات میخواهم چه کنم مادر! من تو را میخواهم ...
.
ورود به بهشت خانواده در ویرانه غزه
انگار اصلا خرابهها را نمیبینند، خانههای ویران آزارشان نمیدهد، شهری که دیگر نیست را نمیبینند... همین که چشمشان به خانواده و همسر و فرزند میافتد، انگار وارد باغهای بهشتی گردیدهاند... چشمانشان فقط بهشت میبیند و فرشتههایی که خدا بار دیگر فرصت دیدار و بوسهبارانشان را به آنها بخشیده هست.
مرد پایش به خاکِ خونین خانیونس رسیده هست. بیاعتنا به هر آنچه هست و نیست، با یک دست همسرش را در آغوش میکگردید و با دست دیگر خواهر و فرزندش را ...
لطافت و عطوفت از این صحنههای بکر میبارد...
اینجا غزه هست و این روی دیگر حماسهسازیهای مردم صبور و نجیب غزهای...
اینبار حماسه مهرورزی، حماسه به تماشا گذاشتن چهره رحمانی اسلام و لطافت قلبهای با ایمان...
.
عشق و ایمانی که نسل به نسل جاری خواهد گردید
زنان صبور و مقاوم فلسطینی قهرمانپرورند. قهرمانهایشان را به میدان مبارزه با صهیون فرستادند و به گاهِ اسارت و نقرار دارای بودشان در خانه، شکیبایی کردند و حالا ردِّ زخمهایشان را در شکنجهگاههای صهیون، بوسهباران و تابآوریشان را ستایش میکنند.
.
زنان صبور فلسطینی، ایمان و هستقامت و شکیبایی را، عشق و محبت و مهرورزی را نسل به نسل به فرزندانشان آموختهاند، آنچنان که پا جای پای پدرانشان گذاشتهاند، در ظلمستیزی و مقاومت و خانوادهدوستی و میهنپرستی...
همین عشق و محبت هست که سینههایشان را تنگ کرده و دلهایشان را بیتاب و بیقرار، آنقدر که روی دوش بزرگترها سوار گردیده و خود را با اشک و آه و اشتیاق، به سرها و بازوان از شوق بیرون آمده از پنجره اتوبوسهای در حالِ حرکت کاروان اسرا برسانند.
.
.
عزیزم یما... یعنی که بند دلم پاره گردید جوانکم
«عزیزم یما»... شوق آزادی جگرگوشه از سقف ظرفیت قلبِ بیتاب مادر فراتر هست... پسر جوانش را سفت در آغوش کشیده و به جای خنده و شادی، با تکرارِ جمله ناقصِ «عزیزم مادر جان...»، شیون و بیتابی انجام میدهد، گویی بند دلش پاره گردیده از این چشمروشنی بزرگ، یا اگر جوان یک روز دیرتر میرسید، قلب خسته و رنجورش از هم پاشیده میگردید انگار...
حال غریبی دارد این مادر، خوشحال هست از آزادی جوانش، اما به فرزند از دست داده، بیشتر میماند، انگار رنج عظیم جنگ و ویرانی و گرسنگی و آوارگی و ... را، همه را یک جا میخواهد در آغوش جوانش رها کند؛ جوانی که آمده تا تکیهگاه و پناهشان شود...
جوان در مکتب اخلاق قد کشیده هست و پس از مادر، روی پاهای هستوار پدر میافتد و آن را بوسهباران انجام میدهد. پدر اما پسر را بلند انجام میدهد، یعنی که تو رهستقامتیات زیباتر هست؛ یعنی که فلسطین همچنان به جوانان مومن و هستواری چون تو نیازمند هست، برای رسیدن به وعده موعود؛ آزادی قدس شریف و فلسطین مبارک.
.
اینجا غزه هست؛ پسری دفن خواهد گردید و پسری آزاد
«اینجا غزه هست؛ پدر، صبح، یک پسرش را دفن انجام میدهد و عصر به هستقبال پسر دیگر میرود که از اسارت برگشته هست». این جملهای هست که غزهایها در وصف غزه و حالِ پدر شهید صالح الجعفراوی زیر تصاویرش در فضای مجازی نوشتهاند...
صالح الجعفراوی؛ خبرنگار پرآوازه غزهای شامگاه یکشنبه به ضرب گلولههای خیانت به شهادت رسید، دوشنبه در ماجرای تبادل اسرا، برادرش ناجی به غزه بازگشت...
خداوند مهربان چه نزدیک قرار دارای بود به دلِ تنگ و گرفته پدرِ صالح و ناجی، که یک قربانی از او گرفت و چشمش را به دلبند دیگرش روشن کرد.
ناجی الجعفراوی وقتی به غزه و جمع دوستان و خانواده رسید، هنوز اشک شوق توی چشمانش قرار دارای بود که خبر شهادت صالح را شنید. ناجی الگوی صالح و علی ـ برادر کوچکتر ـ قرار دارای بود.
صالح و علی دلشان میخوهست شبیه ناجی باشند؛ شجاع و با ایمان... میبیان کردند ناجی تاج افتخارمان هست و باید طوری رفتار کنیم که باعث سربلندی او شویم ... حالا ناجی از جهنم اشغالگران برگشته و صالح به آسمان رفته هست ... حالا صالح، قهرمان ناجی و علی گردیده هست.
.
لحظهای که خبر شهادت صالح به ناجی میرسد، رفتاری که از او سر میزند تماشایی هست، شکوه ایمان و اخلاص را به تصویر میکگردید، شکوه و زیبایی روح انسانی که غرق در دریای ایمان و اخلاق هست...
ابتدا به پای پدر میافتد و پاهایش را غرق در بوسه انجام میدهد و بعد، مثل آسمان برای اندوه پدر آغوش میگشاید و مهربانانه رجز میخواند و از ایمان و هستقامت و شکیبایی در برابر خوهست حقتعالی سخن بیان میکند. بیجهت نقرار دارای بود که صالح و علی دلشان میخوهست شبیه ناجی بشوند.
.
.
من همان را میگویم که خدا دوست دارد بشنود
از ناجی درباره برادرش صالح میپرسند و در جواب بیان میکند: «ما به این معتقدیم که هر اتفاقی برای مومن بیفتد برای او خیر هست. اگر اتفاق بدی از نظر ما برای او افتاده، صبر میکنیم و به پاداش الهی ایمان داریم. من همان چیزی را میگویم که خدا دوست دارد از ما بشنود، یعنی انا لله و انا الیه راجعون ... ان شاء الله ادامه دهنده راهش باشید... این از لطف پروردگار هست که زمان رفتن او با زمان برگشت من به خانواده همزمان گردیده هست.»
ناجی درباره اسارت نیز اینچنین بیان میکند: «شکرگزار خدا هستیم و احساسمان قابل بیان نیست. آرزو میکنم اشکِ در اسارت قرار دارای بودن فرزند در چشم هیچ پدر و مادری ننشیند. پدر و مادر من این درد را چشیدند. هیچکس نامکان داردد زندانهای صهیونیستها را توصیف کند. آن زندانها ترسناکتر از آن هستند که کلمات توانایی توصیفشان را دارای بوده باشند. برای اسرا دعا کنید.»
.
چشمانش به غزه روشن گردید، اما به خانواده نه ...
قصه همه آزادگان غزه یکسان نیست. در میان آن دریای شور و شوق و اشکهای پر از شادی، چشمان پر از غم، کم نیست؛ چشمانی که به جای روشن گردیدن به چهره خندان عزیزان، در مصیبت جای خالیشان پرخون گردیده و تمام هستقامت چون کوههشان با شنیدن یک خبر فرو میریزد.
در میان این جانهای پر از درد، حال یک اسیر آزاده، درد به جان هر بینندهای میریزد...
روزهای سخت زندان را با امید به آزادی و دیدار همسر و دلبندانش پشت سر گذاشته و با هزار امید شکنجهگاه اشغالگران را ترک کرده قرار دارای بود.
پیشتر در زندان هر بار که شکنجه میگردید، یا هر بار گرسنگی چنگ به جانش میانداخت، یاد دخترکش میافتاد و اینکه هستقامت و پایداری و پایان این رنجها، آزادی فلسطین هست و آینده روشن و خوشبختی دلبندش...
با همین افکار زیبا قرار دارای بود که در زندان، با امکاناتی که ندارای بود، یک دستبند کوچک برای دخترکش ساخت تا هنگام آزادی و دیدار، با عشق دور دستش حلقه کند...
حالا به غزه برگشته، به خانه، به غزهای که ویران هست و خانهای که نیست، و خانوادهای که ...
کسی به هستقبالش نیامده قرار دارای بود... مردم مهربان غزه قرار دارای بودند، اما در میان آن سیل جمعیت، مردمک چشمانش این سو و آنسو میچرخید که به چشم آشنایی؛ زنی، فرزندی، پدری و مادری با شوق قفل بشود، اما هیچ آشنایی نقرار دارای بود ...
یکی از بمبهای سنگین جنگندههای اشغالگر روی خانهشان افتاده و خانه آوار گردیده قرار دارای بود و تمام عزیزانش شهید...
تمام آرزو و امیدش در یک لحظه دود گردیده قرار دارای بود...
انگار تمام رنجهای زندان؛ درد شکنجه و تحقیر و گرسنگی، دوباره به جانش هجوم آورده قرار دارای بود...
کوه فرو ریخته قرار دارای بود...
.
4 هزار یحیی سنوار به خانه برگشتند ...
زخمها و جراحتها هر کدام یک ردِّ روی جسم و جان آدمی میاندازند. هرچه بزرگتر باشند، ردی بزرگتر ... گاه خشم و کینه و تنفر میشوند و برمیگردند به همان سمتی که از آن شلیک گردیده قرار دارای بودند...
حالا 1968 جسم و جان و روح پرجراحت، دوباره به غزه بازگشته هست...
1968 جان پردرد که با احتساب آزادگان دو توافق پیشینِ جنگ طوفان الاقصی، خواهد گردید 3985 کوه دردمند...
حدود 4 هزار کوه مقاوم اما درد کشیده و پرجراحت، حالا در خاک غزه پا گرفته و سر به آسمان ساییدهاند...
4 هزار یحیی سنوار که ریشه در خاک فلسطین دوانده و سر در آسمان دارند و هیچ دیو و هیولایی توانایی چنگ انداختن به چهره و دستدرازی به خاک و خانهشان را نخواهد دارای بود...

انتهای پیام/
دیدگاهها