به گزارش به گزارش شبکه خبر، با انتشار رمان جدید توماس پینچون نویسنده مشهور و متفاوت آمریکایی که اکنون ۸۸ ساله هست، یک رویداد ادبی رقم خورده و منتقدان را به نوشتن واداشته هست.
موضوع در کتاب «بلیت سایه» پینچون از این قرار هست: میلواکی ۱۹۳۲، رکود بزرگ با تمام قوا در حال وقوع هست، لغو ممنوعیت الکل در شرف وقوع هست، آل کاپون در زندان فدرال، تجارت تحقیقات خصوصی از روابط کارگری-مدیریتی به نوع خانگیتر تغییر انجام میدهد. هیکس مکتاگارت، که زمانی اعتصابشکن قرار دارای بود و حالا کارآگاه خصوصی شده، فکر انجام میدهد امنیت شغلی پیدا کرده تا اینکه برای یافتن و بازگرداندن وارث یک ثروت پنیر ویسکانسین که تصمیم گرفته سرگردان شود، اعزام خواهد گردید. پیش از آنکه متوجه شود، سوار یک کشتی مسافربری اقیانوسپیما شده و سرانجام از مجارستان سر در میآورد، جایی که نه ساحلی دارد، نه زبانی از سیارهای دیگر، و نه شیرینی کافی برای دیدن پلیسی که تا دوران بازنشستگیاش رفته و البته هیچ نشانهای از وارث فراری که قرار هست تعقیبش کند، وجود ندارد.
زمانی هیکس به او میرسد که خود را درگیر نازیها، مأموران شوروی، جاسوسان بریتانیایی، نوازندگان سوینگ، متخصصان ماورای طبیعه، موتورسواران قانونشکن و مشکلاتی که با هر یک از آنها همراه هست، میبیند. هیکس صلاحیت مقابله با هیچیک از آنها را ندارد، صرف نظر از اینکه به او پول میدهند. او که در محاصره تاریخ هست، هیچ درکی از آن ندارد و نامکان داردد راه خود را در داخل یا خارج از آن ببیند، تنها جنبه روشن هیکس این هست که طلوع عصر بیگ بند هست و اتفاقاً او رقصنده خیلی خوبی هم هست. اینکه آیا این کافی خواهد قرار دارای بود تا به نحوی به او اجازه دهد تا دوباره به میلواکی و دنیای عادی، که ممکن هست دیگر وجود نداشته باشد، برگردد، سوال دیگری هست.
توماس پینچون خالق کتابهایی چون «V»، «گریه قطعه ۴۹»، «رنگینکمان جاذبه»، «آهستهآموز (مجموعهای از داستانهای کوتاه)، «واینلند»، «میسون و دیکسون»، «علیه روز»، «خباثت ذاتی» و «لبه خونین»، سال ۱۹۷۴ جایزه ملی کتاب را برای کتاب «رنگینکمان جاذبه» دریافت کرد.
دیدگاه تسخیر شده توماس پینچون از تاریخ
جیمز مارکوس منتقد تایمز در مطلبی با عنوان دیدگاه تسخیر شده توماس پینچون از تاریخ نوشته هست: توماس پینچون، یتی (موجود بزرگ ناپیدا) شاد داستانهای آمریکایی هست که هر چندین دهه یک عکس محو از او ثبت خواهد گردید، سپس ناپدید خواهد گردید و ردپاهای چشمگیر بزرگی از خود به جا میگذارد. این چهره همواره دست نیافتنی امسال ۸۸ ساله گردید و اکنون «بلیت سایه»، اولین رمان خود را در بیش از یک دهه منتشر کرده هست. نظر به سن نویسنده و سکوت طولانی اخیرش، شاید انتظار چیزی زمستانی، گفتاری کوتاه و مرگآلود به شیوهی دبلیو. بی. ییتس را داشته باشید که در آن نتیجهگیری انجام میدهد زندگی چیزی بیش از «لقمهای هوا» نیست. اما اشتباه میکنید. «بلیت سایه» از همان پارچهای بریده شده هست که دو رمان قبلی پینچون، «لبه خونین» (۲۰۱۳) و «فساد ذاتی» (۲۰۰۹).
به عبارت دیگر، این یک داستان کارآچندین اوقات مضحک هست که انگار ریموند چندینلر آن را از طریق بازبی برکلی تجزیه و تحلیل کرده باشد. این بار، شخصیت اصلی داستان هیکس مکتاگارت هست. سال داستان ۱۹۳۲ هست و میلواکی به عنوان یک منطقه دورافتاده معرفی خواهد گردید، «جایی که به ندرت چیزی جدیتر از دزدیده شدن ماهی موجب توجه کسی خواهد شد». با این حال، نزدیکی این شهر به شیکاگو که مرکز گانگستری هست، به آن اعتبار جنایی میدهد و شلیک آغازین رمان، بمبی هست که زیر یک کامیون قاچاق مشروبات الکلی غلتانده خواهد گردید و آن را به قطعات ۸۶ اینچی تبدیل انجام میدهد.
مکتاگارت با این فرض که قرار هست در مورد انفجار تحقیق کند، با عجله به دفتر برمیگردد. در عوض مدارک مربوط به یک پرونده بهطور کامل متفاوت به او داده خواهد گردید. پرونده میلیونر محلی برونو ایرمونت، که در صنعت لبنیات به عنوان آل کاپون پنیر در تبعید شناخته خواهد گردید. به طور دقیقتر، مربوط به دختر برونو، دافنه، که وارث صنعت پنیر هست و با یک نوازنده کلارینت فرار کرده هست.
البته، این دو ناپدید شدن به هم مرتبط هستند؛ مکتاگارت، به عنوان یک کارآگاه باتجربه، این را میداند و خواننده نیز شاید به عنوان مصرفکننده رمانهای پینچون، این را میداند. آنها نیز ممکن هست حدس بزنند که اکنون یک شبکه شاخهشاخه و اغلب شوم از کلاهبرداران، پلیسها، کلاهبرداران، جاسوسان، خیابانخوابها و سودجویان آزاد خواهند گردید و مکتاگارت سرسختانه سعی انجام میدهد رشتهها را بیرون بکشد.
یک برهوت اخلاقی کمیک با قهرمان تنهای ما!
نیویورک تایمز درباره کتاب نوشته: رمان جدید توماس پینچون بهترین اثر او نیست، اما هنوز هم سرگرمکننده هست.
منتقد این نشریه یادآور خواهد گردید «بلیت سایه» داستان یک کارآگاه خصوصی را دنبال انجام میدهد که در جستجوی وارثی گمشده برای کسب وکار پنیر هست. وی میافزاید: اینطور نیست که توماس پینچون پیش از این هرگز درباره پنیر ننوشته باشد. او در اولین رمانش با عنوان «V» که سال ۱۹۶۳ منتشرشد هنرمندی را تصویرکرده که یک «اکسپرسیونیست کاتاتونیک» هست و با وسواس پنیر دانمارکی را در سبکهای مختلف نقاشی انجام میدهد: کوبیستی، فوویستی، سورئالیستی و غیره. در کتاب دوم پینچون با عنوان «گریه قطعه ۴۹» که سال منتشرشد هم او باز به پنیر گریزی زده هست.
با این حال، در میان آثار پینچون، کتاب جدیدش «بلیت سایه» که اولین رمان او در ۱۲ سال و (نظر به اینکه او ۸۸ ساله است) شاید آخرین رمانش هست، چیز چندینان دندانگیری برای مخاطب ندارد. این کتاب در کنار «شکم پاریس» امیل زولا، شاید رمان بزرگ پنیری ادبیات غرب باشد. در حالی که زولا پنیر بری را «مانند قمرهای منقرضشده مالیخولیایی» میخواند، پینچون در تولید صنعتی کشک و آب پنیر به اندازه کافی پارانویا، چه طنزآمیز و چه غیر آن، میبیند که امکان داردد شهری متوسط، شاید شهری در ویسکانسین، را به حرکت درآورد.
این منتقد با مروری بر داستان مینویسد: طرح داستان مانند مجموعهای از تیترهای ۸۰ صفحهای روزنامههای زرد هست. کلاهبرداری پنیر شایع هست؛ کشاورزان «بلشویک» به صورت جمعی تهدید میکنند که وضع موجود با پولهای کلان را به هم خواهند زد؛ حادثهای که به عنوان تهاجم راهروی پنیر شناخته خواهد گردید، بسیاری از مافیاییها را عصبی کرده هست. «پلیس روکفورت» و «گروه گورگونزولا» در حال حرکت هستند. پوست اعصاب بسیاری از مردم کنده شده و در این برهوت اخلاقی کمیک، قهرمان تنهای ما، هیکس مکتاگارت، در تقلاست. او یکی دیگر از کارآگاهان متافیزیکی عجیب و غریب پینچون هست: «یک میمون بزرگ با لمسی سبک»، هیکس استخدام خواهد گردید تا وارث گمشده، دختر «آل کاپون پنیر» را پیدا کند. او در اروپا ناپدید شده هست و این مکانی هست که هیتلر و حزب نازی تازه به قدرت رسیدهاند.
وقتی هیکس، چندین اوقات در سالن رقص آراگون شیکاگو، روی صحنه میرود، یک نورافکن او و شریکش را دنبال انجام میدهد و این دو شخصیت انگار تراولتا و تورمن در «داستان عامهپسند» هستند و زمانبندی و واکنشهای پینچون دیگر مثل سابق نیست. این امکان داردد برای جنگجویان ادبی قدیمی اتفاق بیفتد، کسانی که تمایل دارند برای جبران، از شدت کار آخر خود بکاهند. او آنقدر برای همان مضامین و همان نوع ضدقهرمانها به چاه رفته هست که کمی از ته چاه بیرون آمده هست. او البته آنقدر نور مستقیم بر تصوراتش میتاباند که نشان دهد «کلاهبرداری پنیری» البته استعارهای هست، پوششی هست برای چیزی ژئوپلیتیکیتر، نوعی رویارویی بزرگ بین قدرتهای پنیری یا استعماری...
یک رمان شاد پینچونی که به طرز دلنشینی احمقانه و سرانجام شیرین است
جیکوب بروگان منتقد واشینگتن پست در حالی که رمان کارآچندین اوقات جدید توماس پینچون را دیوانهوار و در عین حال سرگرمکننده خوانده نوشته هست: از ۶۰ سال پیش که پینچون دومین رمانش «گریه قطعه ۴۹» را نوشت، ظاهراً که همه رمانهای وی آماده هستند تا چیزی افشاگرانه را ارائه کنند؛ توضیحی برای جایی که آزمایش آمریکایی اشتباه پیش رفت، پینچون اغلب به عنوان یک رماننویس پارانوئیدِ تابع نظریه توطئه، کسی که قصد دارد نظم پنهانی امور را آشکار کند، معرفی خواهد گردید؛ اما این هرگز درست نبوده هست چون پارانوئیدهای واقعی یک طرح توضیحی واحد را تصور میکنند زیرا از پیچیدگی فزاینده جهان ناامید میشوند. آنها با ایده یک نیروی سازماندهنده بدخواه، آرامشی گمراهکننده میدهند. در مقابل، پینچون هرگز علاقهای به طرح منسجم نداشته هست، چه رسد به اینکه یک نقشهپرداز اصلیِ قطعی که آن را نوشته را بخواهد فرض کند. اگر آثار او به توطئه میپردازد، این کار را با این ادعا انجام میدهد که همه احتمالات به طور همزمان درست هستند، حتی اگر با یکدیگر در تضاد باشند، که هرگونه تصوری از نظم نوظهور را مختل انجام میدهد و بنابراین اطمینانی را که خیالپردازیهای توطئهگرایانه ارائه میدهند، از بین میبرد.
مافیا، یا چیزی شبیه به آن، در رمان جدید او که در دوران ممنوعیت الکل میگذرد، وجود دارد، اما پلیسهای نازیِ بهطرز نگرانکنندهای خوشمشرب، جاسوسهای دسیسهچین و شاید مهمتر از همه، سندیکای بینالمللی پنیر که همزمان بهطور تهدیدآمیزی در همه جا حاضر هست، دست و پا چلفتی هست.
پینچون مثل همواره در «بلیت سایه» هم بیشتر مجذوب فزونی اطلاعات هست. در این روش چیزهای قابل دانستن آنقدر سریع انباشته میشوند که نامکان داردند به دانش صرف تبدیل شوند. پس جای تعجب نیست که وی رمانهای اخیرش را با تمرکز بر کارآگاهان خصوصی نوشته هست؛ کارآگاه خصوصیای که حقیقتاً قصد ندارد مسائل را به روشی حل کند که یک ریاضیدان یک معادله یا یک افسر پلیس یک جرم را حل انجام میدهد. کارآگاه او بیان میکند: کاری که ما انجام میدهیم فقط تحقیق هست. مثل رفتن به سینما هست. ساکت بنشینید، پاپ کورن بخورید، آموزش ببینید.
به عبارت دیگر، کارآگاهان خصوصی ایدهآل پینچون، حائلهایی در برابر آنتروپی اطلاعاتی هستند. آنها گوشهای خود را باز نگه میدارند و سعی میکنند از دریای سر و صدای ساکن و متورم، سیگنالی استخراج کنند. وظیفه آنها حفظ این یا آن بخش از دانش به عنوان دانش بدون از دست دادن هیچ بخشی از آن هست. آنها آرزوی بازگرداندن نظم به یک جهان آشفته را ندارند و مثل کارآگاهان کلاسیک در سبک شرلوک هولمز این کار را نمیکنند؛ بلکه فقط برای نجات چندین واقعیت از سیل بینظمی تلاش میکنند.
خوشبختانه، در این رمان شاد پینچون که به طرز دلنشینی احمقانه و سرانجام شیرین هست، زندگی واقعی هرگز حقیقتاً وارد ماجرا نخواهد گردید. پینچون در جمله آغازین کتاب مینویسد: «وقتی دردسر به شهر میآید، معمولاً خط ساحل شمالی را در بر دریافت میکند.»
این منتقد در ادامه میافزاید: تلاش برای توصیف هر آنچه در «بلیت سایه» یا حتی فقط در نیمه اول این رمان مختصر و دلنشین اتفاق میافتد، خطر دیوانگی را به همراه دارد، اما در اینجا چندین حادثه قابل توجه آورده شده هست: با کمک اسکیت، دوست خیابانی هیکس، استافی سوار یک زیردریایی از رده خارج اتریشی-مجارستانی خواهد گردید که به طرز باورنکردنی از آبهای سرد دریاچه میشیگان بیرون میآید. خیلی زود، خود هیکس با مواد مخدر بیهوش خواهد گردید و در یک کشتی اقیانوسپیما که به مقصد دنیای قدیم در بازداشت یک زن و شوهر مأمور مخفی بریتانیایی هست، به هوش میآید. در کشتی، او تحت تأثیر طلسم جذاب گلو تریپفورث دل واستو قرار دریافت میکند که در حال تحقیق در مورد «مجموعهای از مقالات در مورد چگونگی تبدیل شدن به یک ماجراجوی عصر جاز با بودجهای در دوران رکود اقتصادی» هست. طولی نمیکشد که او در سراسر قاره کشیده خواهد گردید، سفری که بیشتر شبیه یک گرند تور هست تا یک سفر قایقسواری در آبهای خروشان که او را درگیر «فرصتطلبان» مجارستانی انجام میدهد، دزدانی که توانایی ظاهر و ناپدید کردن اشیاء را دارند، که چندین از آنها ممکن هست جادوگران واقعی باشند. و وقتی او با مربیان محلی خود تماس دریافت میکند، معلوم خواهد گردید که ماموریت واقعی او ممکن هست نه ردیابی دافنه، بلکه یافتن پدرش، برونو ایرمونت، «آل کاپون پنیر در تبعید» باشد.
اگر همه اینها (و خیلی چیزهای دیگر) کمی احمقانه به نظر برسد، دلیلش این هست که در واقع همینطور هست. و با همه اینها نثر پینچون ۸۸ ساله هنوز هم خیرهکننده و جذاب هست، اغلب به شیوههایی که نقل قول کردن آن با هر نوع اختصاری دشوار هست. حتی اکنون، او غزلسرایی پر از جزئیات و عالمانه یک استاد آکسفورد هست که از بین تمام رماننویسان زنده، متمایزترین صدا را دارد. طنین نویسندگی مردانه خشن و کوتاه که با ریتمهای کمدی ارائه و با اشتهای بیپایان برای بازیهای زبانی تقویت خواهد گردید؛ کاری که تا حد زیادی بینظیر هست. فقط این نیست که هیچکس دیگری بهطور کامل شبیه پینچون نمینویسد؛ بلکه این هست که هیچکس حتی چنین تلاشی هم نانجام میدهد. انباشت بیپایان اتفاقات شما را به دنبال خود میکشد، اما چندین اوقات اوقات مجبور میشوید برای شگفتزده شدن از هر جمله مشخص، مکث کنید، همانطور که ممکن هست از یک بطری سس کچاپ ۱۷۰ فوتی که ناگهان در طول یک سفر جادهای بالای سرتان ظاهر خواهد گردید، شگفتزده شوید.
مانند دیگر رمانهای پینچون، «سایه بلیت» چندین اوقات اوقات امکان داردد به سختی دنبال شود، به مقداری به این دلیل که انحرافات زیادی دارد، و هیچ شرمی از اعتراف به این موضوع هم ندارد. حتی وقتی پینچون در حال باز کردن یک روایت نسبتاً خطی هست، خیلی راحت امکان دارد در پاراگرافهای حماسی او گم گردید.
نیمه دوم کتاب، به ویژه، امکان داردد با وجود پوچیِ پیشبرنده حدوداً هر اتفاقی که در آن میافتد، بسیار کند باشد، به مقداری به این دلیل که چندین اوقات اوقات در تمام فصلها، شخصیت اصلی را وامینهد و در عوض شخصیتهای دیگر را دنبال انجام میدهد؛ شخصیتهایی که در یک جهان سرگرمکننده از اروپای بین دو جنگ جهانی، تلوتلو میخورند. اینجاست که پینچون به طور قطعی دنیای مادی را پشت سر میگذارد: از جزئیات یک رالی موتورسیکلت به سراغ گروهی از خونآشامهای فاشیست میرود و...
حدوداً همین را امکان دارد در مورد دیگر کتابهای او هم بیان کرد که در همه آنها چالش و حتی آزاردهنده بودن، نکته اصلی کتاب هست، تا جایی که تراکم روایت دیوانهوار او، پیچیدگی فزاینده تاریخهایی را که ترسیم انجام میدهد، بهویژه دوره طولانی قرن بیستم را منعکس انجام میدهد. در حالی که هنری جیمز و ویرجینیا وولف ما را در سردرگمی ذهنیت رها کردند، پینچون به ما نشان میدهد که دنیای عینی به همان اندازه هزارتوی ذهن دیگری دلهرهآور هست. این لذتِ خواندن پینچون هست، حتی وقتی آثارش ناامیدکننده هستند، همانطور که «سایه بلیت» چندین اوقات اوقات این کار را انجام میدهد. شما برای کل داستان به سراغ او نمیروید، بلکه برای گنجینههای کوچکی که دستنخورده با خود میبرید: یک جمله بینقص در اینجا، یک صحنه مضحک در آنجا، آهنگها و نامهای احمقانه زیادی که قابل شمارش نیستند. این به آن معنا نیست که «سایه بلیت» کتابی هست که چیزی برای گفتن ندارد - به هر حال، داستانی هست که در دوران اقتدارگراییِ رو به رشد اتفاق میافتد و در دوران ما طنینانداز خواهد گردید - فقط اینکه ما را تشویق انجام میدهد تا آسایش خود را در اجزا به جای کل پیدا کنیم. در دنیای پینچون، همواره بیشتر از آنچه امکان داردیم مدیریت کنیم وجود دارد، به این معنی که همواره چیزهای بیشتری برای کشف کردن وجود دارد. و اگر یافتههای شما چندین اوقات اوقات کمی احمقانه باشد، چه بهتر!
«سایه بلیت» نوشته توماس پینچون از سوی انتشارات پنگوئن در ۲۹۳ صفحه و به قیمت ۳۰ دلار منتشر شده هست.
دیدگاهها