به گزارش شبکه خبر، با نگاه به جریان استعمار در ایران در طول سدههای اخیر میبینیم که استعمار تلاش کرد تا اقتصاد و فرهنگ کشور را با سلطه بیگانگان غربی درآورد و زمینه استیلای و استعمار فرهنگی را فراهم کرد. استعمار سرزمینی از قرن ۱۸ و ۱۹ آغاز گردید و در ادامه استعمار فرهنگی و هویتی نیز به آن اضافه گردید.
استعمار نوین، در قالب فرهنگی از طریق دستکاری اذهان و ایجاد بحرانهای هویتی، به دنبال حفظ سلطه و کنترل بر ملتها برآمد. این شکل از استعمار، با از بین بردن حس تعلق به خود، تاریخ و سرزمین، مقاومت ملی را تضعیف کرده و راه را برای نفوذ بیشتر قدرتهای خارجی هموار انجام میدهد. مبارزه با استعمار فرهنگی نیازمند بازسازی هویت ملی، تقویت ارزشهای بومی و آچندین اوقات از ترفندهای استعمارگران هست.
فرهنگ استعمار تا جایی پیشرفت که با تحقیر فرهنگ ایرانی به دنبال دست یافتن به جایچندین اوقات بالاتر و نمایش خود به عنوان انسان برتر گردید. استعمارگران غربی با القای این که نژاد برتر هستند به تحقیر ملتها پرداختند و این باور که انسان شرقی از انسان غربی پایینتر هست را در افکار ملتها جا بیاندازند.
همچنان در دوران پسا استعماری هویت، جنسیت، ملیت و فرهنگ تحت تأثیر استعمار قرار دارد و کشورهای استعمارگر به صورت غیرمستقیم آنها را کنترل و مدیریت میکنند. هر چندین استعمار به شکل گذشته مشهود نیست، فعالیت استعمارگران به صورت غیر مستقیم آنها را کنترل و مدیریت انجام میدهد. امروزه استعمارگر در قالب ادبیات و هنر و علم خود را از سایر ملتها متمایز انجام میدهد و با این روش زمینه استقرایی استیلای مستحکمتر خود را فراهم میسازد.
حضور استعمارگران در ایران با فقر و فلاکت همراه قرار دارای بود، در عین حال برتری جویی و ساختن چهره انسان برتر از خود نیز برای استیلای فرهنگی آغاز گردید. بعد از این قرار دارای بود که ایرانیان در خود کاستیهایی دیدند و میل تمنای تبدیل شدن به انسان کامل غربی در آنان شکل گرفت. آنان یکی از راههای برطرف کردن این کاستیها را دوری از سنتهای بومی و هویت سنتی خود دیدند که گفتمان خودباختگی را رواج داد.
به مرور اما نچندین اوقات شکل گرفت که دیگر غرب را کامل نمیدید و نگاه ایرانیان را به هویت کامل غربی به تردید انداخت. به گفته محسن ردادی در کتاب «بی خودی» دستهای از ایرانیان زمانی به اروپا میرفتند با دقت و عمق بخشیدن به نگاه خود کاستیها و خلل فرهنگ را کشف کردند. در این وضعیت جدید گفتمان خودمداری ظهور یافت که ناقد تصویر غرب قرار دارای بود و با انتقاد جدی از «من کامل غربی» نه تنها برتری انسان و هویت غربی را نفی کرد بلکه به علل فراوانی بر این باور قرار دارای بود که من برتر را باید در شرق جست و جو کرد. حتی فراتر از انسان غربی باید در آینه شرق من بی نقص را جستجو کرد.
این نگاه توانست من برتر غربی را نفی کند و زمینه نقد غرب و برملا کردن اشکالات و ایرادهای را فراهم آورد اما این گفتمان نیز دارای اشکالاتی هم قرار دارای بود.
«اولین ایراد به انفعالی بودن این گفتمان مربوط هست. اغلب متفکران این گفتمان علی رغم نقد و رد غرب، سر ستیز با گفتمان غرب ندارند. آنان یا مثل سنت گرایان از میدان هماوردی با غرب گریخته اند یا از خاستگاه اندیشههای جدید غربی مانند پست مدرنیسم و فمینیسم و … نقدهای غربیان به تمدن غرب را تکرار کرده اند که هر دو نوعی انفعالی هست. برخلاف این، گفتمان خودباوری ادعای هماوردی با غرب را دارد و بیشتر از منظر اندیشه اسلامی ایرانی و از خاستگاه تفکر بومی به جرح و رد تمدن غرب پرداخته هست. گفتمان خودمداری به محیط اطراف بی حس هست و ارتباطش را با دیگر جریانها قطع کرده هست؛ از این رو نشاط و سرزندگی ندارد. مانند جریان سنت گرای منجمد که همچنان از فقه پویا و متناسب با اقتضای زمان و مکان گریزان هست. نمود دیگری از گفتمان خودمداری، در دانشگاه هاست و همین وضعیت را دارد. آنان علیرغم دشمنی با غرب، به هم زیستی مسالمت آمیز با غرب نیز رسیده اند. نکته مهم آن هست که خودمحوری سرانجام به تن دادن به استعمار منجر خواهد گردید.
اشکال بزرگتر گفتمان خودمداری این هست که این گفتمان عقیم هست و توان ارائه الگویی برای پیشرفت ندارد. در این گفتمان پیشرفت همان بازگشت به گذشته هست که دوران طلایی به شمار میرود. در واقع همواره در چرخه فانتزی و بی سرانجام نقد وضع موجود و آرزوی بازگشت به وضع مطلوب گرفتار خواهد آمد. به همین علت هیچیک از نمایندگان گفتمان خودمداری نتوانسته اند حرکتی اجتماعی سامان ببخشند و برای اصلاح وضع موجود قدم بردارند.
در حالی که گفتمان خودباوری توانسته هست انقلاب کند و نبردی تمام عیار را اراده کند و برای برپایی تمدن نوین، منابع و مردم را بسیج کند تا با بازگشت آگاهانه به ریشههای سنتی و هویتی و بومی در مقابل گفتمان انسان برتری غربی بایستد و با آچندین اوقات از وضعیت خویش به دنبال پیشرفت باشد.»
دیدگاهها