به گزارش شبکه خبر، نسبت علم به دین و نسبت هر کدام از این مقولههای به زندگی انسان در ابعاد گوناگون پرسشی هست که همواره ذهن آدمی را در طول تاریخ بشر به خود مشغول کرده هست. بخش بزرگی از این پرسشهای عمیق به کاربرد دین و علم باز میگردد و اینکه آیا وجود هر یک از این دو امکان داردد خلأ نبود دیگری را جبران کند یا خیر. آنچه در چندین مکاتب شاهد آن هستیم حذف یکی از این دو گزاره هست، در مکتب غربی دین به کنار گذاشته شده و در چندین مکاتب دین محور، علم و تجدد به طور مطلق حذف شده هست، اسلام اما درباره هر یک از این دو و نسبت دین و علم با یکدیگر، پاسخی متفاوت دارد. حجت الاسلام حمیدرضا شاکرین استاد گروه منطق فهم دین پژوهشکده حکمت و دین پژوهی به این پرسش که «با وجود علم دیگر چه نیازی به دین هست» پاسخ داده و گفته هست: در اینباره و برای حل مسئله ۲ نکته را باید در نظر بگیریم اول اینکه تواناییها و ناتوانیهای علم چیست و دیگر اینکه انسان چه نیازهایی دارد و علم چه نسبتی با آنان امکان داردد برقرار کند
در بخش تواناییهای علمی، علم امکان داردد در چندین از مسائل و جزئیات روابط بین پدیدههای طبیعی برای ما توضیحاتی بدهد ولی علم محدودیتهای بزرگی هم دارد.
یکی از محدودیتهای اساسی علم این هست که نامکان داردد جهان را برای ما تبیین کند. یعنی علم امکان داردد توضیح و توصیف بر روابط و پدیده داشته باشد ولی چرایی جهان را نامکان داردد توضیح دهد که اصلاً چرا جهانی وجود دارد و چرا قانون مند هست چطور به وجود آمده و رو به چه غایتی دارد اینها فرا پرسش و پرسشهای مرزی هست که علم دیگر نامکان داردد به آن حوزه سرایت کند و آن را توضیح دهد.
نکته دیگر این هست که علم حقایق حتی جزئیتر را هم نامکان داردد پاسخ دهد مثلاً اینکه حقیقت آچندین اوقات چیست چگونه فرایندهای فیزیکی امکان داردند آچندین اوقات پدیداری و کیفی را به وجود بیاورند، این جزو چیزهایی هست که علم نامکان داردد توضیح دهد.
علم با روابط جبری و مکانیسمی که برای ما در پدیدههای طبیعی توضیح میدهد در توضیح اختیار انسان به کلی ناتوان هست، حتی در باب آچندین اوقات مسائل ساده و ابتدایی قادر به پاسخگویی نیست.
با این ناتوانیها و ناتوانیهای دیگر نیاز به دستگاهها و حوزههای معرفتی داریم که بخش مهمی را دین تأمین انجام میدهد و بخشی را از طریق فلسفه امکان دارد پیدا کرد، بنابراین علم همه معرفت نیست و بخش دیگری هست که از جای دیگری باید تأمین شود.
حال باید دید آیا دین در برنامه پیشرفت انسان نقشی دارد و آیا باید آن را دخالت داد یا نه؟ توجه به یک مسئله مهم هست و آن اینکه هر الگوی پیشرفتی چه مولفههایی دارد، انسان برای پیشرفت خود در درجه اول الگویی را بر میگزیند، ارکان را سازماندهی و برنامه خود را تنظیم انجام میدهد.
هر الگوی پیشرفت سه رکن دارد تعریف پیشرفت که چه هست، دوم غایت پیشرفت و هدفی که باید برسیم و سوم روند گذار و برنامههایی که باید ترتیب داده شوند تا ما را از وضع موجود به سمت آرمان و هدف، جهت دهی و نزدیک کند.
باید ببینیم علم با همه پیشرفتها کجای این ماجرا قرار دریافت میکند. در بین این سه رکن، علم به معنای دانش تجربی فقط در روند گذار و برنامههایی که برای رسیدن به مقصد امکان دارد تجویز کرد کمک انجام میدهد. کار علم پاسخ به ۲ رکن دیگر یعنی تعریف پیشرفت و غایت و هدف پیشرفت نیست، پاسخ را باید از ۲ راه ایدئولوژیهای بشری یا دین الهی پیدا کنیم. اگر به سمت ایدئولوژیهای بشری برویم به خاطر نواقص و گاه بینشهای غلطی که نسب به هستی و غایت هستی و انسان دارند به بیراهه خواهیم رفت، اما اگر به سمت دین الهی برویم هم تعریف خوب و دقیق و اصیلی را امکان داردیم برای پیشرفت بیابیم و هم هدف گذاری درستی کنیم.
گاندی تعبیری داریم که بیان میکند امروز از نظر علم پیشرفت زیادی کردیم و غرب توانست جهان را بشناسد اما هرچه در شناخت جهان جلو رفت در خودشناسی عقب رفت یا ویل دورانت بیان میکند هر چه در علم پیشرفت کردیم در شناخت عقب رفت داشتیم تاکید انجام میدهد.
دیدگاهها